نجات معجزه آسا از نوزاد نارس تا پیرمرد هشتاد ساله. بهبودی و نجات معجزه آسا برای این افراد و داستانهایی باور نکردنی که حتی پزشکان را نیز سر در گم کرده است. ما موضوعات زیادی را بررسی کردیم که پزشکان و پرستاران داستانهایی مربوط به شگفت انگیزترین نجات معجزه آسا در مورد بیمارانی داشتند که از آنها نا امید شده بودند و یا در مورد درمان آنها اختلاف نظر داشتند و آنها را با ما به اشتراک گذاشتند. نتایج نشان میدهد که پزشکی مدرن، همراه با قدرت تصمیم گیری انسان میتواند بر شرایط باورنکردنی غلبه کند.
بدترین MRI که من تاکنون دیدهام
من در تیم سکته مغزی بودم و یک روز متوجه شدم که مردی را از زندان محلی به اورژانس آوردند او یکی از معتادان تزریقی بود و باکتری در خون، دریچههای قلب و مغزش رشد کرده بود. MRI او یکی از بدترین چیزهایی بود که تاکنون دیده بودم. او به طور کامل به کما رفته بود. ما میدانستیم که او احتمالا مدت زیادی زنده نخواهد ماند بنابراین تصمیم گرفتیم که دستگاهها را از او قطع کنیم. اما چند ماه بعد دوست من در آسانسور بیمارستان با این مرد و خانوادهاش برخورد کرد و دید که او روی صندلی چرخدار و در حال صحبت کردن است و بنابراین دوست من چارهای نداشت جز اینکه با گریه و عذرخواهی به خانوادهاش بگوید چه رخ داده است. من حالا درک میکنم که چطور این اتفاق افتاد این چیزی مثل تجربه مرگ از نزدیک است.
او تحت فشار بود اما..
من مسئول مراقبت از یک بچه ۲۳ هفتهای شدم (بچه نرمال ۴۰ هفته باید باشد). این نوزاد فقط ۶۰۰ گرم وزن داشت. احتمال زنده ماندن آن کمتر از ۵۰ درصد بود و اگر هم زنده میماند در دراز مدت دچار مشکلات عدیده میشد. این بچه را در یک نوسانگر گذاشتیم، آنتیبیوتیک وریدی به آن تزریق میکردیم، آثار خونریزی در مغز نوزاد مشهود بود. دوره مراقبت من برای ۳ هفته ادامه داشت و بعد که دوره من تمام شد، آنجا را ترک کردم. من در هفته ۳۶ بازگشتم و دیدم که وضعیت آن نوزاد خیلی شگفت انگیز است. این نوزاد برای درمان بیماری شبکیه نیاز به عینک داشت اما چشم پزشک ما فکر میکرد که دید او خوب است. ریههایش به هر دلیلی به نظر میرسید که شدیدا مشکل دارند و خوب کار نمیکردند. MRI مغزی شگفت انگیز بود و او همچون یک بچه معمولی در هفته ۳۵ تولد رفتار میکرد. او نیاز به مراقبت شدید داشت اما حتی با وجود خستگی دردناک و دیدن زجر او من از مبارزه او برای زندگی شگفت زده شدم.
نجات معجزه آسا توسط همکاران در شرکت
ما یک بیمار مبتلا به چاقی مفرط داشتیم که به هنگام کار سکته کرد و قلبش از کار افتاد. او بسیار خوش شانس بود چون همکارانی داشت که آموزش CPR دیده بودند (این آموزشها توسط خود شرکت برگزار شده بود) و میدانستند که چگونه از دستگاه شوک که در دفتر بود استفاده کنند. او پانزده دقیقه قبل از اینکه به بیمارستان منتقل شود و ما الکترودها را به او متصل کنیم تحت مراقبت همکارانش بود. هیچ کس فکرش را نمیکرد که این کار بتواند او را به زندگی برگرداند و او در عرض یک هفته بعد از بیمارستان مرخص شد و برای خدمات پزشکی اورژانس یک سبد میوه فرستاد. من امیدوارم که او چیزی به همکارانش بدهد چون اگر آنها نبودند و اقدام فوری نمیکردند او زنده نمیماند و ما کار خاصی نکردیم جز همان کاری که همیشه از ما بر میآید و هر کسی میتواند انجام دهد.
سن فقط یک عدد است
ما یک بیمار سکته مغزی داشتیم که یک طرف بدنش فلج شده بود اما کمتر از یک ماه بعد پیاده روی میکرد و به بیرون از خانه میرفت. بدون هیچ درمان فیزیوتراپی یا آسیب جسمانی. این بیمار ۸۰ ساله بود.
شما راه طولانی را آمدید عزیزم
من یک ماما هستم و یک نوزاد با لوسمی نوزادی به دنیا آوردم. این کودک با وجود آسیت (آب آوردن شکم)، هیدروسفالی (تجمع مایع مغزی نخاعی در سر که موجب بزرگ شدن آن میشود) و لکوستوز (تجمع مایع در سراسر بدن) طبق نمودارها به نظر میرسید که شانس زیادی برای زنده ماندن ندارد. این نوزاد به بیمارستان دانشگاه منتقل شد و شیمی درمانی وی از نخستین روز زندگیش شروع شد. من بچه را شش هفته بعد دیدم، به طور کامل درمان شده بود و کاملا طبیعی به نظر می رسید. این یکی دیگر از داستانهای باورنکردنی از درمان معجزه آسا در مورد یک بیمار بود که من تاکنون دیدهام.
قلب او برای یک ساعت متوقف شد
من بیماری داشتم که دچار ایست قلبی شد و در حالت فیبریلاسیون بطنی ماند، یعنی قلب او پمپاژ خون انجام نمیداد و فقط مثل یک توپ بزرگ از ژله لرزه داشت. به طور معمول این وضعیت تکان دهنده است و معمولا بعد از یک یا دو شوک کاملا نوار قلبی صاف میایستد و بیمار دچار ایست کامل قلبی میشود. ما ۴۵ دقیقه CPR (عملیات احیای قلبی) برای این بیمار انجام دادیم و ۱۵ بار به او شوک زده شد، بنابراین قلب او به مدت ۱ ساعت متوقف شد. او به آزمایشگاه قلب یا همان کت لب (یک مرکز با تجهیزات پیشرفته که چندین عمل جراحی قلب بدون بیهوشی در آن انجام میشود) منتقل شد ECMO (دستگاه بای پس قلب و ریه) و دو استنت (لوله) برای او تعبیه شد. او ۳ روز بعد از بیمارستان خارج شد. تا به امروز این یکی از طولانیترین نمونههای ایست قلبی است که تاکنون دیدهام و نجات معجزه آسا برای شخصی با فیبریلاسیون بطنی.
خواب چیز قشنگی ست
بیمار مبتلا به افسردگی مزمن با افکار خودکشی که هیچ درمانی برای او موثر نبود، او برای بیش از یک دهه تلاش کرد تا درمان شود. من او را برای مطالعه خواب فرستادم؛ آپنه انسدادی خواب شناسایی شد. به او دستگاه CPAP (دستگاهی که نای را باز نگه داشته و با ممانعت از بسته شدن راههای هوایی، راه تنفس فرد را باز نگه میدارد) متصل کردند و بدین ترتیب تمام زندگی او تغییر کرد. زمانی که از من تشکر میکرد گفت واقعا سپاسگزارم چون پس از مدتها میتوانم دوباره احساس خوبی داشته باشم.
دو قلوهای شگفت انگیز
من برای کار در بخش پرستاری ویژه استخدام شدم. ما یک تماس از واحد زایمان داشتیم، یک کد اضطراری، پرولاپس بند ناف وجود داشت (بند ناف آویزان از مادر است تا کودک اکسیژن را از دست ندهد). یک بچه را از در خارج کردند و سپس بچه دوم را هم آوردند. هیچ کس به ما نگفت آنها دوقلو هستند. بچه اول کاملا سالم بود و زمانی نه چندان طولانی پس از جدا کردن بند ناف شروع به تنفس کرد. دومین قل بدون پاسخ بود. پزشکان و پرستاران ما از تمام بخشهای زنان در حال احیا این نوزاد به مدت ۵ ساعت بودند. دکتر مسئول تقریبا قطع امید کرد چون هیچ پاسخی از کودک دیده نمیشد. در نهایت بچه را برگرداندند و در وضعیت پایدار قرار دادند و به بیمارستانی که مجهز به NICU بود منتقل کردند. روز بعد پدر بچه آمد تا بچه اول را مرخص کند و گفت که مادر و بچه دوم هر دو خوب هستند. این یکی از شگفت انگیزترین موارد نجات معجزه آسا بود که تاکنون دیدهام.
دفتر خاطرات زندگی واقعی
زن و شوهر پیری بودند که ۴۰ سال از ازدواج آنها میگذشت. آنها از آن زوجهای قدیمی بودند که هنوز هم عمیقا همدیگر را دوست داشتند و همیشه با هم بودند. آنها یک سنتی داشتند که هر موقع که برای شام بیرون میرفتند، شوهر برای دسر پای سفارش میداد و اگرچه همسرش همیشه ادعا میکرد که نمیخواهد و تمایلی ندارد اما بلافاصله اولین تکه پای را با سرعت بر میداشت و میل میکرد شوهر با اینکه ناراحت می شد اما چیزی نمیگفت تا به این صورت وفاداری خود را اعلام کند. اما پس از مدتی شوهر دچار بیماری پیش رونده زوال عقل شد بطوری که به آرامی همسرش را فراموش کرد و به نقطهای رسید که همسرش را به رسمیت نمیشناخت و با نادیده گرفتن او به زندگیش ادامه میداد. بنابراین از خانه بیرون رفت و در یک آپارتمان تنهای تنها زندگی میکرد. همسرش تنها شد اما هر وقت میتوانست به دیدن او می رفت اما آن مرد هیچ ایده و فکری راجع به همسرش نداشت. حتی با دیدن عکسهای مشترک با همسرش به شدت گیج و ناراحت میشد. یکی از پزشکان به او توصیه کرد که چند تاریخ خاص برای دیدار قرار بگذارد به طوری که اگر واقعا او را غریبه میدانست، شوهر حداقل میتوانست نوعی از آشنایی با حضور او بدست آورد. پس او را به یک رستوران که تمام عمر خود به آنجا رفته بودند برد و شام خوردند. بعد از شام شوهر پای سفارش داد و همسر بدون فکر کردن رفت بالای سر پای و اولین تکه را برداشت. شوهر ناراحت شد اما ناگهان به نظر میرسید که شوکه شده و گیج شده بود و سپس شروع به گریه کرد. همه چیز دوباره شروع شده بود. همه پردهها برداشته شد… چیزی در این کار بود که نوری را در وجود او روشن کرد و توانست به زندگی برگرداند و آنها دوباره زندگیشان را از سر گرفتند. یک نجات معجزه آسا تنها با یک تکه پای
این چند داستان در مورد بهبودی و نجات معجزه آسا بخش کوچکی از داستانهای واقعی پزشکی و درمانی است که اغلب اوقات میشنویم. احتمالا شما نیز در مورد دوستان، نزدیکان و آشنایان خود وقایعی از درمان معجزه آسا در دوران بیماریشان شنیدهاید. پس شما نیز این وقایع را با ما به اشتراک بگذارید.
ترجمه و تالیف اختصاصی توسط داروباکس
منبع : ریدرز دایجست